ماکس وبر، از یکسو در نقدِ کلانروایتهای مطلقگرایانۀ مدرنی نظیر هگل، دورکیم و نظایر آنها با تمسک به نیچه، در مقالۀ علمبهمثابه حرفه، صورتهای معرفت انسانی را پدیدههای منحصربهفرد تاریخی میداند که تحت تأثیر تجربۀ «زندگی» شکل میگیرند. ازسویدیگر او برای گریز از نسبیگرایی ناشی از تاریخیت (historicity)، با طرح ایدههایی نظیر قرابت گزینشی، علیت تاریخی و معنای خاصی از عینیت، از ابزار روشیِ ایدئالتایپ برای فهم پدیدههای اجتماعی بهره میگیرد. در این مقاله پس از توضیح مبسوط دیدگاه وبر دربارۀ جامعهشناسی معرفت، اشاره خواهیم کرد که نظریۀ وبر هرچند در توضیح منطق تحولات تاریخ علم و معرفت برای غلبه بر دوگانۀ نسبیگرایی-مطلقگرایی راهگشا است، اما در توضیح لحظۀ تاریخیِ خودِ نظریۀ وبر ناکام و بحرانزده است. در پاسخ به این بحران، به طرح دیدگاه استاد منیرالدین حسینی در حوزۀ جامعهشناسی معرفت خواهیم پرداخت. در نظر حسینی، اگر چه تعینات اجتماعی-تاریخی معرفت، نقش مهمی در تکوین نظریات علمی دارد، اما او برای عبور از بحرانِ وبری، جامعه و تاریخ را واحد فاعلِ محوری دانسته که دارای ولایت تاریخی-اجتماعی است. باتوجهبه ارتباط ولایت و قواعدِ ربوبی الهی، امکان برونرفت از بحران وبری ممکن خواهد شد.
نوع مطالعه:
پژوهشي |
موضوع مقاله:
عمومى انتشار الکترونیک: 1402/12/10